Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (6956 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
cue
U
: اشاره کردن راهنمایی کردن
cues
U
: اشاره کردن راهنمایی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cue
U
اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
cues
U
اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
innuendo
U
اشاره تلویحا اشاره کردن
imply
U
اشاره داشتن بر اشاره کردن
innuendos
U
اشاره تلویحا اشاره کردن
implying
U
اشاره داشتن بر اشاره کردن
implies
U
اشاره داشتن بر اشاره کردن
innuendoes
U
اشاره تلویحا اشاره کردن
point
U
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
steered
U
هدایت کردن راهنمایی کردن
steers
U
راهنمایی کردن هدایت کردن
ushering
U
راهنمایی کردن یساولی کردن
ushered
U
راهنمایی کردن یساولی کردن
usher
U
راهنمایی کردن یساولی کردن
steered
U
راهنمایی کردن هدایت کردن
steers
U
هدایت کردن راهنمایی کردن
lead
U
راهنمایی کردن هدایت کردن
leads
U
راهنمایی کردن هدایت کردن
ushers
U
راهنمایی کردن یساولی کردن
steer
U
هدایت کردن راهنمایی کردن
steer
U
راهنمایی کردن هدایت کردن
marshal
U
راهنمایی کردن با
instruction
U
راهنمایی کردن
instructions
U
راهنمایی کردن
directing
U
راهنمایی کردن
heralded
U
راهنمایی کردن
marshals
U
راهنمایی کردن با
herald
U
راهنمایی کردن
airt
U
راهنمایی کردن
guides
U
راهنمایی کردن
conduce
U
راهنمایی کردن
guide
U
راهنمایی کردن
guided
U
راهنمایی کردن
marshalled
U
راهنمایی کردن با
heralding
U
راهنمایی کردن
marshaled
U
راهنمایی کردن با
heralds
U
راهنمایی کردن
marshaling
U
راهنمایی کردن با
misguide
U
بد راهنمایی کردن
misdirecting
U
راهنمایی غلط کردن
redirect
U
دوباره راهنمایی کردن
misdirects
U
راهنمایی غلط کردن
guide
U
راهنمایی کردن غلاف
misdirected
U
راهنمایی غلط کردن
misdirect
U
راهنمایی غلط کردن
leads
U
رهبری کردن راهنمایی
lead
U
رهبری کردن راهنمایی
instruct
U
اموختن به راهنمایی کردن
instructed
U
اموختن به راهنمایی کردن
instructing
U
اموختن به راهنمایی کردن
instructs
U
اموختن به راهنمایی کردن
redirecting
U
دوباره راهنمایی کردن
redirected
U
دوباره راهنمایی کردن
redirects
U
دوباره راهنمایی کردن
guided
U
راهنمایی کردن غلاف
guides
U
راهنمایی کردن غلاف
piloted
U
راهنمای ناو راهنمایی کردن
pilot
U
راهنمای ناو راهنمایی کردن
direct
U
مستقیم راست راهنمایی کردن
directs
U
مستقیم راست راهنمایی کردن
to e. a person an a subject
U
کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
beacons
U
باچراغ یانشان راهنمایی کردن
beacon
U
باچراغ یانشان راهنمایی کردن
guide
U
راهنمایی کردن تعلیم دادن
pilots
U
راهنمای ناو راهنمایی کردن
guides
U
راهنمایی کردن تعلیم دادن
directed
U
مستقیم راست راهنمایی کردن
guided
U
راهنمایی کردن تعلیم دادن
refer
U
اشاره کردن نشان کردن
refers
U
اشاره کردن نشان کردن
insinuate
U
داخل کردن اشاره کردن
referred
U
اشاره کردن نشان کردن
insinuates
U
داخل کردن اشاره کردن
insinuated
U
داخل کردن اشاره کردن
to bow in or out
U
با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
motions
U
اشاره کردن
motioned
U
اشاره کردن
alluded
U
اشاره کردن
allude
U
اشاره کردن
motion
U
اشاره کردن
motioning
U
اشاره کردن
mention
U
اشاره کردن
alludes
U
اشاره کردن
to touch on
U
اشاره کردن
infer
U
اشاره کردن بر
to make a motion
U
اشاره کردن
abode
U
اشاره کردن
point
U
اشاره کردن
abodes
U
اشاره کردن
tuch
U
اشاره کردن
mentioning
U
اشاره کردن
mentions
U
اشاره کردن
suggests
U
اشاره کردن بر
suggesting
U
اشاره کردن بر
alluding
U
اشاره کردن
suggested
U
اشاره کردن بر
suggest
U
اشاره کردن بر
infers
U
اشاره کردن بر
inferring
U
اشاره کردن بر
inferred
U
اشاره کردن بر
beckons
U
اشاره کردن
to throw out
U
اشاره کردن
hints
U
اشاره کردن
to touch upon
U
اشاره کردن
to bring up
U
اشاره کردن
hint
U
اشاره کردن
to raise
U
اشاره کردن
beckoned
U
اشاره کردن
nudging
U
اشاره کردن
nudged
U
اشاره کردن
beckoning
U
اشاره کردن
hinted
U
اشاره کردن
nudge
U
اشاره کردن
nudges
U
اشاره کردن
beckon
U
اشاره کردن
call time
U
تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
to point to something
U
به چیزی اشاره کردن
wink
U
باچشم اشاره کردن
connote
U
اشاره ضمنی کردن
pinpoints
U
با دقت اشاره کردن به
winks
U
باچشم اشاره کردن
winked
U
باچشم اشاره کردن
winking
U
باچشم اشاره کردن
pinpointed
U
با دقت اشاره کردن به
pinpoint
U
با دقت اشاره کردن به
pinpointing
U
با دقت اشاره کردن به
to smack of something
<idiom>
U
اشاره کردن
[اصطلاح مجازی]
indicate
U
نمایان ساختن اشاره کردن بر
indicated
U
نمایان ساختن اشاره کردن بر
indicates
U
نمایان ساختن اشاره کردن بر
to bechon to a person to come
U
اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
glance
U
اشاره کردن ورد شدن برق زدن خراشیدن
glances
U
اشاره کردن ورد شدن برق زدن خراشیدن
glanced
U
اشاره کردن ورد شدن برق زدن خراشیدن
gesticulates
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulating
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulate
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
To cry wolf .
U
آی گرگ آی گرگ کردن ( اشاره بداستان چوپان دروغگه )
pull down menu
U
فهرستی که میتواند توسط تیک کردن اشاره گر ماوس بر روی عنوان ان و یا توسط فشردن دکمه صفحه کلیدنمایش داده
defect skipping
U
روش مشخص کردن و برچسب گداری شیارهای حساس مغناطیسی در حال ساخت تا استفاده نشوند. اشاره به شیار بعدی مناسبی که قابل استفاده است
chain
U
متصل کردن فایل و داده ها پشت سر هم به طوری که به هر فایل یا داده بعدی یک اشاره گر وجود دارد
chains
U
متصل کردن فایل و داده ها پشت سر هم به طوری که به هر فایل یا داده بعدی یک اشاره گر وجود دارد
circular
U
فایل دادهای که شروع و خاتمه قابل دیدن ندارد. هر موضوع به محل موضوع بعد اشاره میکند و آخرین به اولین اشاره میکند
circulars
U
فایل دادهای که شروع و خاتمه قابل دیدن ندارد. هر موضوع به محل موضوع بعد اشاره میکند و آخرین به اولین اشاره میکند
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
steerage
U
راهنمایی
orientating
U
راهنمایی
orientates
U
راهنمایی
orientate
U
راهنمایی
a piece of advice
U
یک راهنمایی
instruction
U
راهنمایی
instructions
U
راهنمایی
orientation
U
راهنمایی
guidance
U
راهنمایی
admonition
U
راهنمایی
leading
U
راهنمایی
admonitions
U
تذکر راهنمایی
vocational guidance
U
راهنمایی شغلی
traffic signal
U
چراغ راهنمایی
pilotage
U
راهنمایی کشتی
lead
U
: راهنمایی رهبری
leads
U
: راهنمایی رهبری
redirection
U
راهنمایی مجدد
traffic lights
U
چراغ راهنمایی
lightest
U
چراغ راهنمایی
educational guidance
U
راهنمایی اموزشی
traffic light
U
چراغ راهنمایی
indication signs
U
علایم راهنمایی
a quick word of advice
U
یک راهنمایی کوچک
intelligence office
U
دفتر راهنمایی
misdirection
U
راهنمایی غلط
main
U
ی تر راهنمایی میکند
aims
U
مراد راهنمایی
aimed
U
مراد راهنمایی
aim
U
مراد راهنمایی
light
U
چراغ راهنمایی
lighted
U
چراغ راهنمایی
guidable
U
قابل راهنمایی
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
leading questions
U
پرسش راهنمایی کننده
directional
U
وابسته به راهنمایی و هدایت
leading question
U
پرسش راهنمایی کننده
department of motor vehicles
[DMV]
[American E]
U
اداره راهنمایی و رانندگی
vehicle registration office
U
اداره راهنمایی و رانندگی
lead out of danger
U
با راهنمایی از خطر رهانیدن
Recent search history
Forum search
1
Potential
1
strong
1
To be capable of quoting
1
set the record straight
1
Arousing
1
pedal pamping
1
construed
1
ترجمه ی stirling numberبه انگلیسی؟
1
این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1
meaning of taking law
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com